1.وقتی از کاری خوشت نمیاد حاضری حتی خونه تی کنی که از انجام اون کار طفره بری.مثل امروز من که از جادکمه زدن واسه یه لباس طفره رفتم.این که میگن گاو رو پوست میکنه دمشو میذاره دقیقا منم.یه طرح انتخاب میکنم و پارچه رو میبرم و میدوزم و به جادکمه زدن که میرسم وا می مونم.همه ش ترس از خراب شدنش رو دارم.تو برش هم خطا کردم ولی الان ازش لذت میبرم،اما جادکمه هنوز برام کار تخصصی به نظر میرسه.

2.برگشتنی از باشگاه با ماشینی اومدم که راننده ش فامیل دور بود.من که سوار شدم داشت خطاب به مسافرها صحبت می کرد.پیرمردی که جلو نشسته بود هم باهاش بحث می کرد.وسط های راه داد میزد و فحش میداد.راننده نگه داشت و گفت پیاده شو.پیرمرده کمربند ایمنی راننده رو چسبیده بود و میگفت پیاده نمیشم.خانومه که کنار من نشسته بود گفت پیاده شو الان میزنن همو ما رو هم میزنن.وضع متشنجی بود.آخرش پیرمرده سوار ماشین دیگه ای شد.(هر چند راننده سعی کرد اون یکی راننده رو متقاعد کنه که سوارش نکن،نفهمه) به قول اون یکی مسافر،جنبه شو ندارین بحث نکنین.اینو تو روی خود راننده هه گفت:)

نکته ی جالب این بود که تو این تشنج،من نه ترسیده بودم نه عصبانی بودم.خیلی ریلکس به این دعوا نگاه کردم و حتی یه جورایی لذت بردم.نمیدونم چرا اما من از عصبانی کردن دیگران لذت میبرم.به خصوص وقتی با منطق طرف رو از کوره درببرم و بذارم برم دیگه اوج لذتمه:) اون موقع فکر می کردم اثر ورزشه اما الان این احتمال رو هم میدم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها