یک ویروسی تو این مدت که نمی نوشتم افتاده بود به جونم به نام:وبلاگمو حذف کنم.تنها لطفی که تونستم در حق وبلاگم کنم این بود که نیام سراغش و حالا این ویروس از بین رفته.البته که چون ویروسه از بین نمیره ولی فقط نیست.

اومدم تا یه تجربه به اشتراک بذارم.من چند ساله که اکانت اینستاگرام دارم ولی هیچ پستی ندارم.فالور هم ندارم و اساسا اکانت ساختم تا چند تا پیجی که دوس داشتم رو فالو کنم.حقیقتا هم پیج های خوبی ان و کلی چیز یاد گرفتم.هفته ی پیش نرم افزار رو از روی موبایلم پاک کردم.احساس می کردم گروگان گرفته شدم و هیچ تسلطی روی زندگیم ندارم.من همه ش دو ساعت در روز وقت صرف می کردم واسش و اونا هم پیج های مفیدی بودن نه پیتزا خوردن یه نفر،با این حال این حس چیزی نبود که بخوامش.

چهار روز اول حذف بعد از یه ذره کار کردن فوری موبایلم رو بر میداشتم و دراز میکشیدم رو تخت و به محض باز کردنش میفهمیدم که کاری باهاش ندارم چون اینستاگرام ندارم و دوباره برمیگشتم سرکار قبلی یا اگه تموم شده بود کتاب برمیداشتم میخوندم.من فهمیدم که معتاد شده بودم و خیلی از وقتمو تو اکسپلور میگذروندم.بعد از اون شروع کردم به شب لیست کارای روز بعدم رو نوشتن و انجام دادنش.هنوز خیلی از وقتم بهینه استفاده نمیکنم ولی دارم بهتر میشم.بعد از تجربه ی تلویزیون ندیدنم تو هفت هشت سال پیش این دومین تجربه ای بود که دیدم وقت آدم چطور میتونه آزاد بشه و همین طور خودش.

چند روز پیش تو کلاس زبان یه ویدئو دیدیم راجع به قدرت مدیا که چطور میتونه یه شناخت متفاوت از یه کشور به آدمهای دیگه بده و به نظرم اون ویدئو ادامه ی همین تجربه ی خودم بود.تجربه ی مشابه داشتین؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها