خودمو به خواب زده بودم تا از اتاقم بیرون نرم و با مهمون ها احوال پرسی نکنم،چون حالم خوب نبود.سرما خورده بودم و تقریبا دو هفته بود که با سردرد شدید از خواب بیدار می شدم که چند روز پیش اتفاقی فهمیدم فشارم هم پایینه.

بلند حرف میزدن و بعضی وقتا میخندیدن و منم می شنیدم.مامان بعضی وقتا وسط حرفاش می گفت من در این مورد نظرم چی بوده که نشون می داد خودش هم باهاش موافقه.زیاد از حرفای من مثال میزد.

امروز ظهر وقتی با بابا داشتن چای میخوردن مامان درباره ی صبح که رفته بود خونه ی مامان بزرگم حرف زد و بابا پرسید:"داداشت هم بود؟چی می گفت؟" و مامان جواب داد:"چرت و پرت.می گفت که نمیبینی فلانی از وقتی پسردار شده اصلا حالش بهتره و شادتره؟ (پسر فلانی 16 سالشه و بعد از اون هم یه دختر 8 ساله داره.) خودش که اون طوریه فکر میکنه بقیه هم مثل اونن." و بابا جواب داد:اه! ( واکنشی که سرزنش و بد اومدنش رو نشون میده.) و من داشتم فکر می کردم شما منو فمینیست بار آوردین.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها