وام گرفته و میخواد دامداری راه بندازه.از بچگی تو این کاره و چم و خم کار رو بلده.دیروز با برادرش رفته بود واسه معامله ی گوسفند.گوسفندا بره هم داشتن.بار ماشین کردن و برای این که تو هوای سرد بره ها نمیرن جلوی نیسان سوارشون کردن!خودش هم با گوسفندا نشسته عقب.تو راه بارون اومده و خیس شدن.وسط راه دیده یکی از گوسفندا مونده زیر دست و پای بقیه گوسفندا و انگار میخواد بمیره.نگه داشتن و چاقو خواسته که سر ببره که برادرش گفته:چی؟سر ببری؟!یک و هشصد دادی که نرسیده به خونه سر ببری؟نفس مصنوعی بده.و اون همین کارو کرده و گوسفنده زنده مونده.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها